حالابُگدریم
اینکه این مدت هیستیریک شده بودم گدشت الان اون سربالایی که تو همه زندگیا هستُ همه حرفش رو میزننه !
هروقت بحث عروسی پیش میاد همه مشکلا علم میشن :||
دیروزم که یه تصادف جزیی کردم اونم که بماند :| البته بخیر گدشت -ـ-
کُلا مود بدشانسی و بدبیاری که میگن همینه کی این مودم از مُد بیفته و بره گورشُ گم کنه خدامیدونه:|
دیشب که رفته بودیم خونه بببینیم به همسری میگم به بعضیا حسودیم میشه میگه حسودیت نشه خلاصه خدای ماهم بزرگه
اصن من میمیرم واسه اینهمه اُمیدواریت عشقم :)
ینی خیلی حرفه که ازهمه طرف بهت فشارمیاد و همه حرفارو بجون میخری وکلی غر غر میشنوی وکلی نامردی درحقت میکنن بازهم میگی خدابزرگه !خیلی حرفه چقدرروحت بزرگه خوشبحالت :(
یه اتفاقی که نم نمک قلقلکم میده تو این بحران ها معرفی دوست صمیمیم مریم به علی (برادرشوهرِخواهرشوهرم) دیروز 30 دی مااه مامان علی وخواهرشوهرم رفتن دیدن و همدیگه رو پسندیدن خداکنه که بختشون باز بشه چون هردوشون خوبن و به هم میان :)
ته دلم روشنه با اینکه خیلی تحت فشار مشکلتت روحی و غیرروحی قرارداریم ولی یچیزی ته دلم بهم امیدواری میده و نمیدونم اون چیه !
درباره این سایت